حرف اون سالها شد که عراق به کشورمون حمله کرده بود.
می گفت:
من اون زمان یه دانش آموز دبیرستانی بودم. تو کلاسمون ۳۶ نفر بودیم. یکی دو تا از همکلاسی هامون داوطلبانه رفتند غرب کشور و جنازه شون اومد. ما سی و چهار نفر همه با هم داوطلبانه رفتیم جبهه.
بچه ها تو اون هشت سال زحمت ها کشیدند و مظلومیت ها تحمل کردند و به مرور از اون کلاس سی و شش نفره بیست و شش نفر شهید شدند؛ دو نفر قطع نخاع و فقط چند نفر ماها موندیم.
ازش پرسیدند:
شما چند بار و چه جوری مجروح شدین؟
لبخندی زد و گفت:
من؟ چیزی م نشده فقط دو سه تا گلوله به یه طرف سرم خورده یه چند تا تیر و ترکش به پام خورده یه چنتا ترکش هم به پشت کتفم. یکی دو بار هم تو منطقه بودیم که عراق بمباران شیمیایی کرد و یه نسیمی از این مواد به منم خورد که البته اینها در مقابل شهادت بهترین دوستان و همکلاسی هام چیزی به حساب نمیاد.
پ.ن: حاج علی اکبر احسن زاده/ فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) در دوران دفاع مقدس/ یکی از دانش آموزان دبیرستان شهیدان عبداللهی آران و بیدگل
@bache_gonjeshk
درباره این سایت